کدام مهارت بیشترین اهمیت را برای زندگی کردن دارد؟ در اینجا سوال من در رابطه با زندگی کردن است نه زنده بودن .این دو فعل در ظاهر شبیه یکدیگر هستند ولی باطنی بسیار متفاوت از یکدیگر دارند. زنده بودن یعنی عملکرد فیزیولوژیک بدن. اگر قلب شما بزند( مهم نیست که چگونه بزند) اگرمغز شما کار خود را انجام دهد یا تا حدودی قسمتی از اعمالش را انجام دهد و مواردی از این قبیل در کنار هم قرار بگیرد می توان گفت که شما زنده هستید. اما زندگی کردن رنگی متفاوت دارد.
در زندگی کردن ، اینکه قلب شما چگونه بزند نیز اهمیت دارد. نه به معنای اینکه موج PQRST سالمی داشته باشد بلکه مقصودم در اینجا این است که قلب با چه اشتیاقی می تپد.هستند افرادی که قلبشان بسیار خوب می زند اما نمی توانند با آن قلب زندگی کنند. از طرفی افرادی نیز وجود دارند که با وجود بیماری های قلبی ، به معنی کلمه زندگی می کنند. از زندگیشان لذت می برند.
من بچه ها را مظهر زندگی کردن می دانم و افراد کهن سال را نمونه ای از زنده بودن. طبیعتا کهن سالی هست که هر روزش را زندگی بکند اما بچه ای را ندیده ام که زندگی نکند. در هر سختی و شرایطی بچه ها ،زندگی می کنند. برای اینکه این صحبت مقداری برایتان واضح شود پیشنهاد می کنم که در ذهنتان بچه ها را کنار سالمندان قرار دهید تا تفاوت میان این دو فعل را مشاهده کنید.
به شکل حرف زدن ، حرکت کردن، خوردن و آشامیدن این دو گروه بیشتر توجه کنید. احتمالا تا الان می دانید که منظور من از زندگی کردن چیست. زندگی کردن همان اشتیاق روزانه و لذت بردن از دقایق است. زندگی کردن، کیفیت و زنده بودن ،کمیت است. تمامی افرادی که می بینید زنده هستند اما تعداد کمتری از این عدد زندگی می کنند. شایسته است بگویم که زندگی کردن یک هنر است.
زندگی کردن رنگ و بویی متفاوت از زنده بودن دارد. شما لازم نیست که بهترین شرایط را داشته باشید تا بتوانید زندگی کنید. این مورد را در بچه ها که مظهر این فعل هستند مشاهده می کنید. کسانی هستند که در اوج فقر و نداری ،زندگی می کنند. کسانی که شاید به سختی بتوانند نیاز های ابتدایی زندگی یشان را تأمین کنند اما دقایقشان به شادی می گذرد. با وجود این مثال ها امیدوارم برایتان مشخص شده باشد که زندگی کردن کاملا می تواند در دایره درونی کنترل ما قرار گیرد.
بیشتر در رابطه با زندگی کردن خواهم نوشت .احساس می کنم که این مهارتی است که همه ی ما داشته ایم اما به مرور زمان بعضی از ما این مهارت را از دست داده ایم. حرکت های چرخ روزگار ،تابعیت از جمع ،اطرافیان، فرهنگ ،مدرسه و... اینها تنها قسمتی از عواملی هستند که به زعم بنده می توانند در تصمیمان برای زندگی کردن دخیل باشند.