چالشی به نام گوجه فرنگی (پومودورو)

از پومودورو به عنوان یک چالش یاد می کنم به این دلیل که عمل به آن برای من در هاله ای از ابهام بود. به خاطر دارم که در اولین برخوردم از این تکنیک بسیار خرسند شدم و مطابق با شخصیتم که یک Activater هستم ،به سراغ انجام آن رفتم. در خارج از گود و به صورت تئوری، این تکنیک بسیار برایم جذاب بود اما در باطن، این اوضاع کمی متفاوت بود.

اتفاقی که در انجام این تکنیک برای من می افتاد این بود که تمرکزم به جای انجام یک کار به انجام یک پومو ،معطوف شده بود. اکنون می دانم که این بدترین اتفاق برای یک سیستم است که هدف گذاری اشتباه نام دارد. سیستم ذهنی شما کاملا درست کار می کند اما نتایج دلخواه خلق نمی شود. سیستم من نیز به درستی کار می کرد اما هدفش انجام یک پومو بود به جای اینکه فعالیت(تسک) محور باشد.

احساس می کردم ذهنم بیشتر به زمان توجه می کند. با انجام این تکنیک زمان برای من اهمیت بالایی پیدا می کرد. شاید با خودتان بگویید ،این که خوب است اما در باطن اتفاقی که می افتاد این بود که بازده من به دلیل این توجه جانبی به زمان کاهش پیدا می کرد علاوه بر این فکر می کردم که باید در یک پومو یک فعالیت کامل انجام شود که در بعضی از اوقات به آن نمی رسیدم. این نرسیدن عاملی برای ایجاد سر خوردگی در من بود.

من ازانجام تکنیک پومودورو دست کشیدم به این دلیل که به نظر خودم دلایل کافی برای ترک آن را داشتم اما چند روز پیش تصمیم گرفتم تا با یادگیری بیشتر و کمی تحقیق ،بالاخره حکم قطعی بدهم که آیا برای من این روش می تواند ثمر بخش باشد یا خیر؟

بنابراین با آگاهی از سوگیری هایی که این مغز خاطی می توانست انجام دهد ،به سراغ مقالات موجود در رابطه با این تکنیک رفتم و نتیجه به شرح زیر بود.

هیچ مقاله ای نیافتم که بتوانم بر آن قسم بخورم که این روش بی نظیر است.

نمی گویم که هیچ مقاله ای در این زمینه نبود بلکه مقالاتی که وجود داشتند آنطور که باید و شاید، جوابگوی انتظارات من نبودند. بعضی از مقالات گروه کنترل نداشتند، بعضی از مقالات از هدف خود فاصله گرفته بودند ،بعضی از مقالات نمونه کمی داشتند گاهی این نمونه ها تک رقمی می شد و از این قبیل مسائل.

با توجه به این شرایط ،احساس کردم که توپ کاملا در زمین من است. بنابراین باید مشکلات را به همراه حُسن های آن ،بسنجم.دراین حال ،من دو کفه در برابر خود می دیدم.

1_زمانی که بر اساس پومو عمل می کنم و کار هایم را انجام می دهم.

2_زمانی که در حال انجام یک وظیفه(تسک) دچار غرقگی می شوم.(که برای من این موضوع بسیار محتمل است)

احساس می کنم که پومو ،باعث ایجاد آگاهی از گذر زمان می شود در حالی که در غرقگی ،گذر زمان مشخص نیست. این رکن ،برای من دلیلی است که این دو را در برابر یکدیگر قرار بدهم. شاید بعضی از شما ها بگویید که غرقگی می تواند درقطعات پومو نیز رخ دهد .باید در جواب بگویم که حرف شما کاملا درست است اما این غرقگی چگونه خواهد بود؟ بر اساس مقالاتی که من مطالعه کردم ، قلب پومو 25 دقیقه است اما مقالات اذعان می کنند که این تمرکز می تواند تا 45 دقیقه نیز تداوم یابد. تونی بوزان نیز در مطالب خود کم و بیش ،همین حرف ها را می زند.

بدیهی است که بلافاصله غرقگی ایجاد نمی شود ،پس زمانی لازم است که این غرقگی ایجاد می شود. حال این زمان را از تایمی که وجود دارد کم کنید خب فرض کنید شما 2 ساعت زمان دارید، می توانید 1.30 ساعت غرقگی را تجربه کنید یا کمتر از 1 ساعت غرقگی را تجربه کنید. به هر حال نتیجه مشخص است که در پومو ممکن است غرقگی کمتری را تجربه کنید.

حال زمان آن رسیده است که مَحاسن پومو را در اینجا لیست کنم.

1_تناسب میان کار سفید و کار سیاه، این تناسب می تواند کارآیی بیشتری را برایتان در لحظه و کارآیی بیشتری را در افق زمانی میان مدت ایجاد کند.

2_در 5 دقیقه ای که به کار سفید اختصاص دارد می توان فعالیت های کششی را انجام داد که بر اساس تحقیقات باعث افزایش بهروری می شود. فارغ از اثر بهروری این فعالیت های کششی باعث کمتر خسته شدن در مدت زمان طولانی و اصلاح وضعیت سر و گردن می شود که در میان مدت احتمال بروز مشکلات سر و گردن را برای شما کاهش می دهد.

3_این تکنیک با قطعه ،قطعه کردن فعالیت های بزرگ به فعالیت های کوچک ،انرژی فعالسازی کار را کاهش می دهد .این کاهش باعث کاهش احتمالی اهمال کاری و به تعویق انداختن کار می شود.

4_در بعضی از مقالات ،به این نکته اشاره شده بود که این تکنیک برای multi_tasking عملکرد بارزی دارد. این حرف کاملا برایم محتمل است به این خاطر که در یک پومو ،شما متعهد می شوید که یک فعالیت را انجام دهید اما در غرقگی احتمال چند کاری وجود دارد.

5_درک بهتر از عملکرد حاصل می شود. به نظرم این نکته برای مدیریت زمان ،حیاتی ترین نقش را بازی می کند. اینکه شما بدانید که برای هر کار چه زمانی را به صورت اختصاصی گذاشته اید، باعث می شود که خودشانسی بیشتری از عملکرد خود داشته باشید بنابراین برنامه ریزی دقیقتری نیز خواهید کرد و از رویا پردازی در برنامه ریزی فاصله می گیرد. 

اما زمان آن رسیده است که در رابطه با کار عمیق چند نکته ای نوشت:

در کار عمیق بدون انجام تکنیک پومو، ما با اینرسی کمتری مواجه می شویم. نمی دانم در انجام کار هایتان به این دقت کرده اید یا نه ،حداقل برای من اینگونه است. بهترین نتایج در میانه رو به انتهای کار حاصل می شوند. کمتر برایم پیش آمده است که بلافاصله یک نتیجه عالی در شروع کار بگیرم. مثالا نشده است که بالافاصله در شروع خواندن کتاب به یک مفهوم عمیق پی ببرم.

کار عمیق بدون پومو این رکن را دارد که اهمیتی به زمان نمی دهد و تمامی وجودتان را به کار معطوف می کند.بنابراین اختلالات کمتری را به نسبت پومو تجربه خواهید کرد.

من کارعمیق را مختص نوع دوم نمی دانم بلکه در نوع چهارمی که کال نیوپورت مطرح می کند به نام کار عمیقی ژورنالیستی ،بیان شده است که حتما لازم نیست که کار عمیق در زمان بالایی شکل بگیرد. بلکه در زمان های اندک نیز می شود کار عمیق را تجربه کرد به شرط آنکه مهارت لازم وجود داشته باشد.

اینها نتایج تحقیقات و تأملات من بر این موضوع بود که نقش گوجه در رسپی مدیریت زمان چگونه است. حقیقتا ابتدا می خواستم که با توپ پر پومودورو را نقد کنم اما بعد ازانجام این تحقیقات، با توجه به مزایا و معایب آن ،من پومو را ترجیح می دهم.در عین حال توصیه می کنم که این روش را برای خودتان شخصی سازی کنید. تاکیدی بر این نیافتم که حتما باید کار سیاهتان 25 دقیقه باشد. بنابراین بهتر است این روش را به کرّات انجام دهید تا روشی را که بیشترین تطبیق را با شما دارد را از دل آن استخراج کنید.

قسمتی از رفرنس هایی که من مطالعه کردم.

https://www.ejournals.ph/article.php?id=17041

https://iris.unito.it/bitstream/2318/1715621/1/P.2008.3.enGobboFVaccariM-XP2008.pdf

https://arxiv.org/ftp/arxiv/papers/1402/1402.4320.pdf

دو مقاله بالا نکات قابل توجهی را در رابطه با پومو در کار تیمی مطرح کرده.

https://eprints.lancs.ac.uk/id/eprint/153513/1/2020usmanphd.pdf

توجه به جزییات در این مقاله هم برای من جالب بود.

https://www.tandfonline.com/doi/full/10.1080/10656219.2016.1191926

منبع

منبع