شبکه سفت و سخت اما توخالی

دوستی و دوستیابی در زمره ی نیاز های ارتباطی انسان قرار می گیرد اما شبکه سازی مقداری متفاوت تر است. شبکه ها معمولا هدفمند هستند .مثلا برای هدف عاطفی یا مالی یا کاری بهینه می شوند. شبکه های شما می توانند با یکدیگر قسمت مشترک داشته باشند .اینها نکات پایه و تئوری در رابطه با شبکه است اما شبکه سفت و سخت من از کجا آغاز شد؟

روزی در صحبت های جیم ران که لقت استاد استادان (Mentor of masters) را دارد، دیدم که می گفت :(( شما برآیند 5 تا از نزدیک ترین دوستان خود هستید.)) نزدیک ترین در اینجا به این معناست که بیشترین زمان را با آنها می گذرانید. در کتاب جادوی کار پاره وقت نیز اشاراتی به آن شده است. با توجه به لقب ایشان افراد زیادی نیز همچنین مضمون هایی را بیان کرده اند. 

کمی با خودم تأمل کردم تا فهمیدم که این گفته یک فرصت و یک تهدید است. فرصت برای آنان که می خواهند پیشرفت کنند و دوستان خود را جوری انتخاب می کنند که از آنها بالاتر باشند و از آنها بیاموزند. تهدید برای آنان که خیلی به این موضوع توجه نمی کنند و ملاکی برای انتخاب دوست ندارند. این افراد به ناچار و ناخواسته از این افراد تاثیر می پذیرند.

در این باره در ادبیاتمان نیز داریم که 

کمال همنشین در من اثر کرد         وگرنه من همان خاکم که هستم

 ژن های کمالگرایی من به واسطه پروتئین هایی که توسط تفکرم آزاد شده بود ، شروع به فعالیت کرد. ملاک هایی دقیق ساختم تا بتوانم اطرافیانم را فیلتر کنم. چند چیز مد نظرم بود، اول اینکه کتاب بخواند ،نرخ پیشرفت بزرگتر مساوی با من داشته باشد.دانشجو باشد ، به معنی کلمه (من از الفاظی که به افراد حس دانستن عطا می کند بیزارم.) ، دستی در کار خیر داشته باشد. خوش اخلاق باشد و ...

به خودم آمدم، دیدم که منافذ آبکشم ،آنقدر بزرگ است که حتی برنج ها نیز از آن رد می شوند. تمامی افرادی که دیده بودم فیلتر شده بودند. بنابراین من کسی را نیافتم. حال شبکه ای سفت و سخت اما پُر از خالی دارم.

دیدگاهی که اکنون دارم متفاوت از آن موقع است. من معیار های افراد بی نقص را وصف نکرده بودم بلکه مشکل از انتظاراتم بود. من از قاشق می خواستم که هم چنگال باشد و هم بتوان غذا در آن درست کرد. شاید کسانی بودند در اطراف من که می توانستند حمایت اطلاعاتی از من بکنند اما به دلیل آنکه نرخ پیشرفت کمی داشتند آن ها را نپذیرفتم.شاید می توانستم کسانی را پیدا کنم که می توانستند از من حمایت عاطفی کنند اما چون کتاب نمی خواندند و دستی در کار خیر نداشتند، آنها را فراموش کردم. 

اکنون روی صحبتم با خود چند سال قبلم است:

باور کن کسی که قدرت همدلی بالایی دارد لزومی ندارد که دانشجو باشد، لزومی ندارد که کتاب بخواند یا دستی در کار خیر داشته باشد. این ها قطعا نکات مثبتی هستند که اگر وجود داشته باشند، خیلی خوب است اما جزء الزامات نمی باشد.

هدف من این است که کسی را دریابم که قدرت همدلی بالایی داشته باشد اما به اشتباه نکات مثبت را جزء الزامات محسوب کردم و از هدف اصلی ام دور شدم. هدف من که در اینجا همدلی است، درست است که افرادی که کتاب می خوانند می توانند بهتر همدلی کنند اما رابطه به این صورت نیست که تنها کسانی که کتاب می خوانند می توانند به نحو احسنت همدلی کنند.

پس در این مسیر من دو اشتباه مرتکب شدم، اول اینکه دسته بندی نادرستی داشتم و جامعه هدفم را گم کردم.(هدفمندانه به رابطه نگاه نکردم) دوم اینکه درک دستی از مفهوم نکات کلیدی و نکات مثبت نداشتم.

اما از شما که تا به اینجا این دیدگاه را مطالعه کرده اید دو سوال دارم، آیا جایی هست که بشود به صورت هدفمند دنبال افرادی برای شبکه سازی رفت؟ روش پیشنهادی شما برای شبکه سازی چیست؟