این پست در پاسخ به رضا است که در پیشنهادی برای تحلیل این دیدگاه را آورد:

در متمم نوشتی :"دن کاهن(Dan kahan) استاد حقوق و روانشناسی دانشگاه ییل، اذعان کرده است که در مباحث علمی که افراد را در قطب های مخالف قرار می دهد، احتمال متعصب بودن افراد با سواد بیشتر است... او معتقد است دلیل این اتفاق این است که آنها می توانند شواهد بهتری برای اثبات نظرشان بیابند. بنابراین هر چه زمان بیشتری صرف یک موضوع می کنند، خارپشت صفت تر می شوند... "

این خطاب به کیه؟ چطوره همین رو تحلیل کنیم؟

در این نوشته سعی می کنم که بیشتر دراین باره توضیح دهم.

ابتدا به صورت چکیده پاسخ بدهم. این عبارتی که من در متمم آورده ام خطاب به تمامی افراد است ،به خصوص کسانی که در پی علم و دانش اند.حقیقت تلخی است همانطور که کسانی که در طلب قدرت هستند درگیر دام های متفاوتی می شوند ،کسانی که به دنبال دانش هستند نیز از این مسیر مستثنا نیستند. به نظرم نیاز به تحلیل این موضوع نیست ،برای درک بهتر این مسئله به افراد متعصب رجوع کنید و رد افکار آنها را بر اساس این پاراگراف بسنجید.

این جواب کوتاه من است اما برای توضیح بیشتر:

ابتدا از شما می خواهم که فکر کنید در این شرایط هستید.

شما در کنار یکی از افوامتان (مثلا پدر یا مادر و...) یا دوستان بزرگترتان نشسته اید و در رابطه با اهداف خودتان با او صحبت می کنید. به او می گویید که می خواهید کارآفرین شوید یا با چنان شخصی ازدواج کنید یا مواردی از این قبیل . بدون هیچ مکثی شخصی که با او صحبت می کنید می گوید که تصمیمت اشتباهه.و باقی ماجرا

حالا سوال من از شما اینه: بین شما و آن فرد چه کسی از دانش بیشتری برخوردار است؟

اگر دانش را معادل اطلاعات و داده در نظر بگیریم. به احتمال بسیار بالا، کسی که با او صحبت می کردید.اگر آن شخص 20 سال از شما بزرگتر باشد یعنی اینکه بیشتر از 7300 روز ،زندگی بیشتری در کارنامه ی خود نسبت به شما می دارد. در این 7300 روز شاید آدم های متفاوت تری را نسبت به شما دیده. با افراد بیشتری نسبت به شما معاشرت کرده. گرم و سرد روزگار را بیشتر از شما چشیده.افراد بیشتری نسبت به شما دیده که دقیقا همین تصمیم را می خواستند بگیرند و...

خب فکر کنم بتونم حدس بزنم که الان چه احساسی دارید و چه واکنشی نسبت به پاراگراف بالا نشان می دهید. من دروغ نگفتم. آن فرد احتمالا داده های بیشتری نسبت به شما دارد.بالاخره حرف از 20 سال زندگی بیشتر است با توجه به این مسئله، حق با کسی است که دانش بیشتری دارد. اطلاعات بیشتری را تجربه کرده است یا به عبارتی مجرّب تر است.

حال آیا این استدلال درست است؟

خیر. این استدلال که فرد تجربه ی بیشتری نسبت به ما دارد ، درست است ولی آیا در حوزه ای که شما مد نظرتان هست نیز تجربه ی بیشتری نسبت به شما دارد؟ آیا داده ها به درستی در ذهن شخص جایگیری شده اند یا اینکه تنها اطلاعات فیلتر شده را به ذهنش راه داده است؟ چه  خبر از مدل سازی ها و الگو سازی های ذهن او؟ چه خبر از خطا های شناختی او؟ چه خبر از ویژگی های شخصیتی او؟

بگذریم. 

می خواهم شرایط دیگری را متصور بشوید.(البته با کیفیت کمی بهتر)

شما برترین مربی تاریخ بدنسازی هستید. تقریبا می شود گفت که در تمامی محافل بدنسازی،صحبت شما ،سر زبان هاست. برتری شما بر همه بدیهی است. تقریبا چند سال است که هیچ کس به شما خرده ای نگرفته است.اگر مورد انتقاد واقع شدید ،سیل عظیمی از دوستارانتان این انتقاد ها را بمباران کرده اند. همه جا به شما احترام می گذارند. افراد برای یک جلسه تمرینی با شما ، سال ها در صف منتظر می مانند. دوستاران شما در انتظار دیدنتان ،سماق می مکند و...

یک روز شما به باشگاهی می روید تا به بقیه یاد بدهید که چگونه عضله دو سر بازو را تقویت کنند. دمبل را بر می دارید که حرکت را انجام بدهید،ناگهان صدایی از ته باشگاه می آید که داداش داری اشتباه می زنی...

واکنش شما چیست؟

تمسخر ، اقدام به تمسخر ، بی اعتنایی ،فحاشی ، ترک محل یا درگیری و... اگر همچین احتمال می دهید که واکنشی از این قبیل از شما سر می زند، توصیه می کنم که بار دیگر پاراگراف ابتدایی را بخوانید. حال می خواهم شرایطی را تصور کنید که شما تازه یک هفته است که مدرک مربی گری بدنسازیتان را گرفتید. آیا واکنشتان فرق نمی کند؟

اینحاست که این فرض مطرح می شود که فریب خبرگی را نخورد یا دانش احمق می کند. شاید آن کسی که گفته است داداش داری اشتباه می زنی ، کپلر زمانه ات باشد، شاید گالیله ،شاید برادران رایت، شاید زملوایس زمانه ات باشد (البته همه ی اینها در بدنسازی :) 

خیلی تحلیل های دیگر می شود در این موضوع کرد و مطالب بیشتری می شود آورد یا بهتر بگویم می شود مطالب خیلی بیشتر آورد. چون در این زمینه تحقیقات بسیاری موجود است ،داستان های جالبی نیز موجود است. 

حال چگونه این موضوع را در زندگی عملی کنیم؟

من قاعده ای دارم در باب یادگیری که در اینجا مطرح می کنم شاید به دردتان بخورد.

یادگیری ای که باعث نادانی من نشود ،بهتر است دور ریخته شود.

من با یادگیری ام افق های بیشتری را متوجه می شوم و به واسطه ی همان دیدن افق ها ،دانشم در نزد خودم ناچیز تر می شود. خیلی وقت است که واژگان مطلق را از بیانم دور ریخته ام.من در رابطه با قطعیت ها اطلاعی ندارم. آیا قطعا هر انسانی 2 دست و دو پا در بدو تولد دارد؟ خیر، ممکن است انسانی به صورت ناقص به دنیا بیاید. آیا اگر کسی از بلندی بیافتد سقوط می کند؟ خیر ،ممکن است فضایی را درست کرده باشد که جاذبه در آن معنی نداشته باشد. خلاصه که در ادبیات من قطعیت ها رنگ باخته اند. می دانم شاید سال بعد تمامی مطالبی که بدانم را باید دور بریزم چون غلط است. 

 

در نهایت می خواهم ذکر کنم که من داده هایی که در گوگل سرچ می شود را بررسی کردم ،جالب اینجاست که بر اساس این داده ها ،الفاظی مانند احمق در مُتون، نسبت به سال 1950 بیشتر استفاده می شوند و تا به سال 2019 روند صعودی داشته اند ،این در حالی است که روند افرادی که فکر می کنند احمق هستند از سال 2004 روند تقریبا کاهشی دارد.

شاید بتوان اینگونه نتیجه گیری کرد که امروزه تعداد افرادی که فکر می کنند احمق هستند کاهش یافته است یا به عبارت دیگر به نسبت گذشته افراد کمتری هستند که بخواهند خود را نادان یا احمق بخوانند.

درک و تحلیل این تناقض را به شما واگذار می کنم. احساس می کنم که با فکر بر این موضوع ،نتایج جذابی برایتان آشکار می شوند.

 

یک راهنمایی: می توانید با این سوال شروع کنید که چه چیزی(چه چیز هایی) مسَبّب این روند(ترند) است؟