به بهانه ی پاسخ ندادن ،عزیزی که برایم دیدگاه گذاشتند این مطلب را می نویسم. در واقع در هنگامی که پاسخ را فرستادم به این فکر کردم که من چقدر تغییر کردم.در این مطلب به تغییرات احتمالی ای که امکان داشت بشود و نشد، می پردازم.

فارغ از اینها ،چند وقتی است می خواهم تحقیقی علمی بکنم مانند شرابی به نام آب یا دایره کنترل 1 ولی به دلایلی ،این تحقیق باز دچار تاخیر می شود. با خودم گفتم که این مطلب را با شما عزیزان بیان کنم که مطلب بعدی ای که در این بلاگ به شرط حیات منتشر می شود در رابطه با وراثت و محیط است. 

دیدگاه و پاسخی که رد و بدل شد به شرح زیر است


۱۸ مهر ۰۱، ۱۷:۴۱ ویرایش حذفآرمان سیفی در مطلب سخنی اندر باب موج سواری 

آقای زندی فرد عزیز

 

خوب است برای آن‌که بشود سخنان شما را فهمید در تقویت دانش و مهارت‌های نگارش به زبان پارسی بکوشید. چند متن‌ از شما در این بلاگ خواندم که همگی به لحاظ برگزیدن واژگان سست و مغلوط، از نظر ساختار نامنسجم و دارای خطاهای فراوان دستوری و نگارشی است. حتی اگر مطلب و محتوای سخن شما به فرض ارزشمند بود در ارایه‌ی آن به مخاطب ضعف جدی دارید که گاه لابه‌لای چند واژه فاخر می‌پوشانید. در همان بند نخست این پست عدم تسلط نویسنده به نگارش پارسی و ذهن آشفته‌ی وی آشکار می‌شود. حاصل متنی شده مغشوش، بی‌سر و ته و فاقد ساختار استوار. 

 پاسخ توسط محمد امین زندی فرد در ۱۹ مهر ۰۱، ۰۸:۴۱
سلام آقای سیفی عزیز،ممنونم از اینکه نظرتان را فرمودید.
با شما موافقم. من هنوز در مرحله ای هستم که سبک نوشتاری ام را به طور کامل نمی دانم. مثلا من نیز می‌توانم با بهروری از قوانین نگارش و مروارید‌های زبان پارسی اعمم از کلمات گهربار و اصولی به مانند نیم‌فاصله ،نوشته‌ام را ادبی‌تر نمایم تا به مذاق کسانی که با نوشته‌های ادبی خو گرفته اند ،خوش بیاید ولی فعلا این سبک از نوشتن را برای خودم ترجیح نمی دهم.
در بحث دانشی نیز ،اینجا فعلا صحبت از مدل ذهنی است.در جایی که نیاز به درک دانش باشد ،با پیروی از اصول رفرنس دهی به مراجع معتبر و ژورنال های مرتبط و تبعیت از جامعه علمی سعی می کنم که سخن گزاف نگویم. به مانند مطلب شرابی به نام آب.
 
باور کنید که اگر ایمیل داده بودید ،به شما پیام می دادم تا از دانش تان استفاده کنم و از شما یادبگیرم. اگر پیام من را دریافت می کنید ،لطفا به بنده پیام دهید تا من باب ساختار استوار صحبت کنیم.
 

در این پاسخ من پذیرفته ام که آنچنان که باید و شاید از بیان خوب و قلم شیوا برخوردار نیستم و به ایشان گفته ام که در صورتی که پیشنهادی دارند می توانند با من به اشتراک بگذارند تا من از آن استقبال کنم ولی تا کنون خبری نشده است.

حال یکی از جواب هایی که ممکن بود از زبان من خارج بشود را بیان می کنم.

جواب از موضع بالا.مخصوص زمانی که تکبر داشتم. 

:آقای سیفی عزیز{ظاهرا زمانی که اهل قلم بخواهند فرد مقابل را تحقیر کنند این عبارت بسیار به کار می رود.:)}

شما می گویید که نوشته های من ساختار نا استواری دارد ولی بهتر است برای بیان همچین جمله ای ،حداقل چند کلمه ی اول را درست می نوشتید. عزیز من به‌طور کلی، هرگاه «اینکه» و «آنکه» آغازگر جمله‌واره‌ای باشد که بتوان آن را بدون تغییر معنایی به مصدر تأویل کرد، باید آن را سرهم یا نیم‌جدا نوشت؛ زیرا حکم واژه‌ای یکپارچه را دارد. در بقیهٔ جاها، یعنی وقت‌هایی که نمی‌شود این‌‌قبیل جمله‌واره‌ها را به مصدر تأویل کرد، باید آن‌ها را جدا و با فاصلهٔ کامل نوشت. با توجه به این مفهوم ،شما که حتی نتوانستید این مفهوم را نیز درک کنید ،بهتر است که باغچه ی خود را بیل بزنید. 

 

البته این قسمتی از دیدگاهی است که قاعدتا برای پاسخ می گذاشتم ،شخصیت کوبنده ی من (والد) در اینجا متوقف نمی شد. اشکالات دیگری که در متن دیدگاه بود را نیز بیان می کرد. مثلا کسی که به جای فارسی از پارسی استفاده می کند که به قول خودش اصیل تر باشد ،چرا از واژه ی عربی مغلوط استفاده می کند؟ مگر بنا بر پارسی بودن، نیست، پس واژه ی عربی در اینجا چه می کند؟ زمانی این اشتباه در ذوق می زند، که فرد آنرا نه برای انتقال معنا بلکه برای زیبایی به کار برده باشد. همان واژه ی سست مفهوم را می رساند ،دیگر نیازی به استفاده از واژه ی عربی نبود.

یا مثلا می گفتم که حرمت نیم فاصله را نگه دارید. نیم فاصله ابزار دست (#*&-) چون شما نیست. وغیره.

 

زمانی که داشتم همین چند خط را نیز می نوشتم ،اکراه خاصی در انگشتان به چشم می خورد. از این رفتار و سیر به سمت آن ،بر حذرم. به نظرم زمانی که این رفتار از من سر بزند، دیگر نمی توانم خود را یک دانشجو به معنی کلمه بدانم. نمی توانم خود را یک انسان بنامم. یا حتی اگر همچین اسم هایی را نیز به خود بدهم در باطن می دانم که شایسته آنها نیستم چون یک شخص را تخریب کرده ام. دلیل اینکه این مطلب را در اینجا گذاشته ام این بود که احتمال می دهم شخصی به نام آرمان سیفی موجود نباشد بلکه شخصی (تا کنون اکثرا از متمم) برای صدمه زنی به من(به زعم خودش) این متن را نوشته است.

سوال من اینجاست ،شخصی که چنین الفاظی می نویسد ،به دنبال چیست؟ (هم آرمان سیفی و هم نسخه ی دیگر من)

جواب قطعی نمی توانم بدهم ،چون معمولا انگیزه های ما با یکدیگر متفاوت است. بعضی برای اینکه اظهار فضل کنند همچین کار هایی را انجام می دهند. بعضی برای اینکه به بقیه بفهمانند که آنها دست نیافتنی هستند ،کسانی که از آنها نقد می کنند را تخریب می کنند تا دیگر کسی به مخالفت از آن ها برنخیزد. بعضی برای آنکه این مطالب مخالف ارزش هایشان است ،دست به تخریب می زنند ،بعضی برای دفاع از آن ارزش ها ،به صورت مخرب جواب می دهند . بعضی ها دست به تخریب می زنند چون لذت بخش است.(برای مشاهده رفرنس نیاز است فندق شکن داشته باشید.) بعضی ها هرگونه حرف مخالف را معادل توهین تلقی می کنند و...

کاش می توانستم این موارد را در اینجا ببندم ولی این انگیزه ها بسیار بیشتر از آنی هستند که من بیان کردم. اینها صرفا مواردی بود که من برای نسخه ی دیگر خودم و نویسنده این متن می توانم متصور بشوم.با توجه به این موارد غیر معمول نیست که اگر من در تیتر بنویسم که ،محمد رضا شعبانعلی ،هلاکویی ،باقی اساتید اشتباه می کنند و به دلایل علمی آنرا شرح دهم به گونه ای که خللی در نتایج من وارد نشود(حالت ایده آل) باز هم کسانی هستند که به مخالفت از نوشته ی من بر می تابند.

بعضی از آنها به زبان توهین متوسل می شوند ،بعضی تمسخر و بعضی تهدید. من این مطلب را به صورت علمی آزمایش نکرده ام ولی شهودم می گوید که کم نیستند افرادی که بدون خواندن ذره ای از مطلب ،دیدگاه های توهین آمیز و تمسخر آمیز می گذارند. حال اگر تنها اسم ها تغییر می کرد و می گفتند یک استادی ،شاید همین افراد به تحسین مطلب مشغول می شدند.

کاملا جا داره که این مطلب را بسط داد و از نظر سوگیری های ذهن ،منشا این رفتار ها را تحلیل کرد. اما بماند برای بعد

بعد از پذیرفتن حرف ایشان ازشون درخواست راهنمایی کردم ولی خبری نشده است. بسیار به یاد این داستان افتادم:

گویند در زمانهای قدیم روزی ، یک استاد نقاش چیره دست و باتجربه ، رو به شاگرد ممتازش کرد و گفت:

اکنون تو  به جایی از مهارت رسیده ای که همه فنون نقاشی را آموخته ای ودیگر ایرادی در کارهایت وجود ندارد و من دیگر چیزی برای آموختن به تو ندارم وتو خودت یک استاد شده ای.!

شاگرد دانا با خود اندیشید این مطلب را باید دیگران بگویند و برای محک خود ، یک نقاشی زیبا کشید ودر میدان شهر نصب کرد و زیر آن نوشت: لطفا اگر ایرادی در این تابلو میبینید در آن قسمت یک ضربدر بگڌارید تا اصلاح کنم!

 غروب وقتی برگشت ، دید که در سراسر قسمتهای تابلو علامت ضربدر خورده است. بسیار دلگیر شد و به سراغ استادش رفت و ماجرایش را شرح داد.

استاد باتجربه لبخندی زد و گفت: یک نقاشی ساده تر بکش تا ببریم و درمیدان نصب کنیم.

شاگرد چنین کرد و بهمراه استاد آنرا در میدان نصب کردند و اینبار استاد درکنار آن یک قلم مو و مقداری رنگ گذاشت و زیر آن نوشت: لطفا اگر ایرادی در تابلو میبینید با قلم و رنگ ، آن را اصلاح بفرمایید!

آنها رفتند و غروب بازگشتند و شاگرد با تعجب دید به تابلو  و رنگها دست نخورده است!

آنگاه استادش به او گفت: ببین تا زمانی که از مردم خواستی ایراد تابلو را بگویند ، همه ایراد گرفتند. اما زمانی که از مردم خواستیم ایرادی را اصلاح کنند، همه درمانده شده یا از آن فرارکردند. کارتو هیچ نقص و ایرادی نداشت ولی این را بدان :   همه انتقاد کردن و ایراد گرفتن را بلدند و این آسان ترین راه است. اما کمتر کسی هست که راه اصلاح کردن را بلد باشد. به یاد داشته باش همیشه مردم عادی همینطوری هستند و کار استادان و اندیشمندان و اصولا کارسازندگی ، با آنان به سختی پیش میرود و نیاز به بردباری دارد. تو برایشان ناشناس بودی ، اما زمانی که مشهور شدی ،آنها همیشه چشم بسته هم تو را تایید میکنند حتی اگر خطایی در کارت باشد.پس آخرین درس من به تو بردباری و نحوه بر خورد با منتقدانت میباشد.

    بازنویسی و تفصیل از : م.ر.ندیم پور

این حکایت امروزه بسیار تکرار می شود. زمانی که مردم از سیاست ،امنیت ،اقتصاد و بقیه موارد انتقاد می کنند. زمانی که خیلی از نکات را زیر سوال می برند و با قاطعیت در رابطه با آن نظر می دهند جدای از آنکه حتی یک جلد کتاب خوانده باشند. دیده ام که کسانی که در یک زمینه یک جلد کتاب خوانده اند ،نظراتی به قول خودشان بسیار ادیبانه و فاخرانه تری می دهند ولی کسانی که در آن موضوع تحقیق و بررسی می کنند ،به راحتی قفل کلام را باز نمی کنند. اگر باز کنند نیز دمی از قطعیت نمی زنند.(البته این نیز ایده آل است.)هستند کسانی که با وجود تحقیق و تفحص هنوز،علم و دانش ،ذره ای در آنها اثر نکرده است.

 

 محمد امین زندی فرد.